جنگل توفتبین به طرف انویکن

ساخت وبلاگ

ساعت ۹.۳۰ صبح بود که اتومبیلم را در پارکینگ روستایی پارک کردم و به طرف مسیر جنگل حرکت کردم، بعد از دو کیلومتر پیاده روی از مسیری زیبا در روستایی قدیمی، مسیر تنگ و تاریک حرکتم را پیدا کردم که با تابلویی قدیمی و مشخصه ای آبی رنگ آغاز مسیرم را مشخص کرده بود، در ابتدای مسیر پیرمردی از همان روستا را دیدم و بعد از کمی صحبت در باره مسیرم، گفت مسیری خطرناک است و إلی ای دیوانه در آنجا وجود دارد (إلی حیوانی بومی که دو برابر گاو است)، به مسیرم به طرف روستای بعدی در دل جنگل های اسکاندیناوی سوئد ادامه دادم. مسیر با تاریکی خاصی شروع شد، با اینکه هوا آفتابی بود، ولی انبوه درختان اجازه ورود خورشید را به داخل جنگل نمی دادند. مسیر تاریک جنگل پستی و بلندی داشت و بعد از ۶ کیلومتر پیاده روی، در بالای جنگل بر روی تپه ای نور آفتاب را پیدا کردم و در همان جا استراحتی کوتاه کردم و به مسیر ادامه دادم، تمام مسیر پر از میوه های محلی به نام (بر) که نوعی تمشک وحشی است، بود. پر از قارچ های بزرگ خوراکی، حوصله چیدن قارچ را نداشتم و آنها در همان جا باقی مانند، گاهی تمشک های وحشی را می خوردم. آنقدر تمشک وحشی آب دار و بزرگ وجود داشت که نیازی به آب و غذا وجود ندارد و اگر گم می شدم، می توانستم از همان ها تغذیه کنم. جنگلی کوهستانی بود و از آنجا روستای پایین را می دیدم، بسیار زیبا بود. در مسیر فقط درخت های کاج سر به فلک کشیده را می دیدم و در زیر پایم فقط تمشک های وحشی. جنگلی بسیار ساکت بود و حتی صدای پرندگان را هم نمی شنیدم، در تاریکی مسیر کلبه ای کوچک پیدا کردم که مشخص بود سالهاست کسی به آنجا نرفته است. کنجکاو شدم و به کلبه نزدیک شدم، از میان علفهای بلند عبور کردم، زمین یک جوری بود و گاهی به میان چاله های کوچکی می افتادم، با وجود پوشش علف زیر پایم را نمی دیدم، درب کلبه را باز کردم. لانه زنبور وحشی در بالای سقف بود ولی خشک شده بود و زنبوری در آن نبود، و مشخص بود سالهاست کسی در آن زندگی نکرده است. چند لباس و رادیویی در روی میز و بخاری ای چوبی وجود داشت، روزنامه ای در روی میز قرار داشت به تاریخ ۲۰۰۷، مشخص شد که آخرین نفری که به داخل کلبه رفته است، سال ۲۰۰۷ بوده است. درب را بستم و به مسیر ادامه دادم، به باطلاقی رسیدم، در اینجا بر روی باتلاق ها درخت می گزارند که مانند پلی عمل می کند و از روی درختی عبور کردم، بعد از ۱۱ کیلوتر به نزدیکی روستایی رسیدم و از کنار خانه های قدیمی زیبا و رودخانه های زیبا عبور کردم و به کلیسایی بدیمی رسیدم، به داخل کلیسا رفتم و از بودن در آنجا لذت بردم، من بوی کلیساهای قدیمی را بسیار دوست دارم، شاید بوی چوبی باشد که با آن ساخته شده یا نوعی بوی

خاص باشد، ساعت ۱۴.۳۰ بود و پس از آنجا به مسیر ادامه دادم و امیدوار بودم که اتوبوسی پیدا کنم و به نزدیک اتومبیلم برگردم ولی متوجه شدم اتوبوس ساعت ۱۷.۵۰ می آید، به مسیر ادامه دادم و بعد از ۳ کیلومتر به کلیسایی قدیمی مدرن تر رسیدم و کمی در آنجا نشستم و روی نیمکت چوبی استراحت کردم، در آنجا توالت وجود داشت و دست هایم را شستم و کمی آب خوردم و به راهم ادامه دادم، یک فروشگاه در مرکز روستا پیدا کردم و چهار شیرینی کیک مانند با یک لیوان قهوه خریدم و نشستم و دوتا کیک را با قهوه خوردم و کمی در اطراف روستا پیاده روی کردم و به محل دریاچه زیبا رفتم، به محل شنا رفتم، آب سرد بود کسی در آنجا نبود، جورابم را بیرون آوردم و پاهایم را در داخل آب قرار دادم، لذت خاصی داشت و خنک شدم، لباس هایم را عوض کردم و به ایستگاه اتوبوس روستا برگشتم و با اتوبوس به روستای قبلی برگشتم. یادم نبود در روستا زنگ توقف را بزنم و اتوبوس نگاه نداشت و رفت و من به سرعت زنگ را زدم ولی اتوبوس رفت، من داد زدم : ببخشید می خواهم پیاده شوم! درخواستی غیر عادی بود چون قبل از رسیدن به مسیر باید زنگ را زد و اتوبوس نگاه می دارد ولی من این کار را نکرده بودم، بهر حال راننده کمی عصبانی شد ولی کمی دور تر برایم نگاه داشت و من به سوی اتومبیلم برگشتم و به طرف شهر رانندگی کردم. با حدود ۲۰ کیلومتر ، پیاده روی زیبایی بود یادم رفت بگویم که در انتهای مسیر و نزدیک روستا حیوانات زیبایی چون آهو و گاو و گوسفند را دیدم. سیامک لطفیانی ۲۵/۰۷/۲۰۲۰  سوئد( فالن- توفتبین- انویکن)

: مرتبه

وبلاگ حقوق خصوصی ، سیامک لطفیانی ...
ما را در سایت وبلاگ حقوق خصوصی ، سیامک لطفیانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mlotfiania بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:29